سارک

ساخت وبلاگ
من در خانه ی استوخدوس فهمیدم مغز استخوانم کجاست. فهمیدم خودم کجا هستم و که هستم. حالا خودم را با نام خودم می شناسم. به خودم می گویم تو سارایی.شاید اگر سوپ مرغ را توی مخلوط کنی که تو برایم خریده بودی صاف نکرده بودم حالا خورده بودمش و اینجوری شکل کینه ای به دل یخچال را به خودش نمی گرفت.چقدر شکست را بلدم بپذیرم. سی ساله هستم با مغزی سر ریز از تصورات. تصوراتی از خانواده، هنر، جهان بهتر، مفاهیمی فلسفی و چه و چه و چه. سی ساله هستم و مرا کسی ترک گفته. می تونی تصور کنی در شهری باشی غریب. یک تازه وارد تازه های جدیدی به زندگیت اضافه کند.فردا آخرین روز تدریس طراحی من در دانشگاهی در ایالت کنتیکت است. و آغاز کلاس های جدیدم به اسم: تئوری رنگ.زیر آسمان دور دست به فراموشی‌ات سپردم آنجا كه زنبق‌ها بیهوده می‌رویند آنجا كه تفنگ‌ها خالی از خشمند آنجا كه شعرها بی‌شاعرند و آسمان دوردست به قامت بام خانه‌ها و كلاه پاسبان‌هاست و پیشانی مرا به فراموشی سپرده است..محمود درویش سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 9:38

بعد فسنجون و کشک بادمجون و باقالی پلو با ماهیچه با همراهی ابهی و پرشانت در رستوران رواق برای گرفتن قطار چهار به سمتبروکلین از منتهن ساعت هشت شب با داشتن ۱۵ درصد شارژ موبایل، در ایستگاه خیابان لکسینگتون منتظر قطار شدم. ده متر اونطرف تر در آخر تونل یک پسر بیست و چند ساله ای داشت بالا میاورد. بعد یک پیر مرد بیخانمانی جلویم ظاهر شد و چون یکیاز دوستانم برام تعریف کرده بود تو صورتش تف کردن سرم رو توی یقه ام کرده بودم و می گفتم کاش شال گل گلیم دور گردنم نبسته بودمکه جلب توجه نکنم. مرد بیخانمان جلوی پایم ایستاد و صداش با صدای رسیدن قطار گم شد. توی نیوحیون شهری که زندگی می کنممعمولا با بیخانمان ها حرف میزنیم و لبخند می زنیم چون تقریبا همو میشناسیم اما اینجا بر حسب چند بار تجربه های عجیب و غریب وترسناک نمیدونم باید چه کنم. مرد از جایش تکان نمی خورد و کسی اطرافم نبود. تا اینکه در قطار باز شد و مرد رفت. یک زن کنارم نشست و بعد یک مرد لاتین کنار زن نشست. پسر جوان که استفراغاشو کرده بود نزدیک ما شد و همینطور که آش و لاشراه میرفت با صدای بلند و مسخره آوری شروع کرد به تکرار جمله ی “ my pussy is wet, my pussy is wet” هیهیهیهی مثل کفتارخندیدن. رفت جلوتر و مردی بیخانمان که روی نیمکت خوابش برده بود رو شروع کرد به سیخونک زدن و یه چیزایی گفتن. راسیتش جلویآقا لاتینه کلی خجالت کشیدم بعد فکر کردم اینجا آمریکاست و کس و کیر که خجالت نداره. خانوم کنارم هم اصلا انگار یه دنیای دیگهبود. به خودم گفتم یادبگیر. اما پسره دوباره برگشت و خودشو به سکوی قطار نزدیک کرد و بعد پاش رو جوری گذاشت که نوک کفشش ازسکوی قطار بیرون زد. قلبم تقریبا توی خود ممه ی چپم بود و نمیدونستم کجا رو نگاه کنم چون زمین هم معمولا جای شاش و سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 19:37

شعر بگم امروز مادرم زنگ زد و من برای او از هم خانه ی جدیدم گفتم که صبح ها چراغ روشن می کند و توی اتاقش چند چراغ دیگر دارد گفتم وارد سومین سال می شوم که برای خودم هستم و برای خودم نیستم از خودم خانه دارم از خودم خانه ندارم تنها هستم تنهای نیستم گفتم بیمه ندارمگفتم من نمی خواهم دویست دلار پول چراغونی هم خانه ی اسرائیلی را بدهم که به زور و اجبار صاحب خانه اجازه دادم وارد زندگی من شود گفت حرص نخور و مراقب خود باش و بگردم برایت سه ساعت بعد زنگ زد گفت گریه کردم آن بطری توی دست تو چی بود ؟ نتونستم از فکر اینکه چه چیزی توی دستته بخوابم حالا فقط بگو چی بود می نوشیدی ؟ سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 18:03

یک زمین یک سقف چند دیوار و چند پنجره. چنان فیگور های نقاشی های بیکن من در وسط ولی نه عاصی و پریشان. همین است دیگر گویان . یک نا امید شکر گو. سالاد تن ماهی به دست بلند می گویم شکر برای داشته ها و نداشته ها ، برای هرآنچیزی که قرار است برود و هرآنچیزی که قرار است بیاید. فقط خسته ام. این جنگ یک تنه ای که از بدو تول با من بوده امانم را بریده . کمک می خواهم . شارژ می خواهم. نقاشی هایم یک اسپانسر به تمام معنا. خودم رو خیلی دوست دارم کاش فقط بیشتر درک کنم خستگیمو که ببین کوچولوی نزدیک به سی حق داری.بعد کوچولوی نزدیک به سی می پرسه : پس کی قراره شو های شلوغ سفرهای چند تا دوست و صبحونه های پر خنده سر برسه. پول های روان و برو و بیا. خب ببین کوچولوی نزدیک به سی همه ی اینها در خیالاتت بوده. آرزوشون بکن شاید شد. باشه.شب بخیر سارا شب بخیر سارا سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 107 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1401 ساعت: 22:09

از تو یک پیغام صوتی باز نشده به یادگار مانده بود.رفته بودم اپل استور آیفونم را سروسامون بدم. مرد گفت باید تمام پیغام ها را پاک کنیم . گفتم باشه ولی میشه یک چیزی رو چک کنم. بعد رفتم سراغ پیغام صوتی تو بازش کردم همان موقع بچه ها ریختن تو و چند مرد با بلندگو شروع کردند به آموزش نقاشی با تبلت. میدانستم آنصدا را برای چه فرستاده بودی . انقدر از مادرم پرسیده بودی که یکبار بغضم گرفت و کل روز بعد از ترس اینکه دوباره از سوال های تو مور مورم نشود سراغت را نگرفتم. بعد برایم صدا و عکس فرستادی که دلم را به دست بیاوری . چون کم طاقتم کم پیش میاید کسی منت مرا بکشد برای همین دلیل این صدا ها که با روش شاعرانه ی سیاه آمریکایی ات قوربان صدقه ام رفته بودی یادم ماند . و یک عکس که با نگاهی پشیمان به دوربین زل زدی که سارا ببخشید .تمام عکس هات&nb سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 131 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 19:56

افراط ، هم خونم قبل از اينكه بار و بنديل و ببندم و براي تعطيلات بين دو ترم برم نيويورك گفت چاه وان حموم گرفته ، تو ميتوني پيشو بگيري؟ گفتم باشه فقط وقتي برگشتم . مي خواستم از اضطراب و بدو بدو وب ال بال زدن براي هنرمند خوب و موفق مورد تاييد برنامه ريزي غربي بگريزم . اواخر هفته ي دوم قاسم سليماني كشته شد . اولش خوشحالي خيليا برام سوال بود ميدونستم شروع اتفاقات وحشتناكيه . خونه ي حميد رو تخت سوفي دختر هشت سالش مي خوابيدم و همينجوري با خوندن خبر و شنيدن سكوت نيويورك به تهران فكر مي كردم كه صبحش چه شكليه و مردمش و دوستم و مادرم پدرم و برادرم در چه حالتي و با چه لباسي قرار دارن . بي شك اين افكار مسخره بود چون من اگر انقدر برام مهم بود به درو تخته نميزدم كه فرار كنم. اخبار همينجوري وضعش بدتر ميشد . مثل سرطان سايه ي يه ابر سياه افتاد رو كل جهان . از خواب بلند مي شدم و ميديدم كوالا ها باند پيچي شده در استراليا مثل كسي كه يهو دم غروب از خواب بيدارش كرده باشن كلافه برگ مي جون . بغضم گرفت . من مطمئن بودم جنگ نميشه . تماشاي دعواي توييتري كه توييت مي كنيو تا موشك پرت كني برام احمقانه بود . فكر مي كردم ما به چي فكر مي كنيم اين مردا به چي . صبح يه روز قبل از همه ي اين اتفاقات دعوت شده بوديم خونه ي يك زن و مرد جامع شناس ايراني و روزنامه نگار . حميد با صداي بلند مي گفت اگر من زن بودم توجه بيشتري به من مي شد . من مي خواستم حرف بزنم نمي ذاشت و مي گفت بعدا مي فهمي ، تو الان نمي فهمي . فردا شبش خبر داد مردا قاسم سليماي رو كشتن . روزهاي بعد تشيع جنازه شروع شد و آتش در استراليا شعله ور تر . قرار بود جنازه و هم زمان با تهديد هاي ايران عليه آمريكا در چند شهر صلوات بدن و بگردونن. عميقا به يك بغل ا سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:33

سلام نهال عزیزم یا هامون یا از همین اسم هایی که چند بار توی ذهنم گشته مثل بقیه ی انسان های دیگر ... تو هیچ وقت به دنیا نخواهی آمد. میدونی چرا چون فارغ از اینکه جهان جای به درد نخوریه تو هم کلی ژن بد د سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 121 تاريخ : شنبه 22 شهريور 1399 ساعت: 7:26

الان نود و سه درجه ی فارنهایته و نمیشه خوابید. تمام دورمون رو نمیتونستیم ببینیم. شب شده بودیم لای درختا احتمالا چند تا حیوون هم داشتن نگاهمون می کردن. ازش پرسیده بودم اون تیکه از ابرا رو چه رنگی سارک...ادامه مطلب
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 140 تاريخ : شنبه 22 شهريور 1399 ساعت: 7:26

آن پسر ، آن مرد محبوب من كه خاطره اش را با خودم تا به اين قاّره آورده ام برايم به يادگار شش تار موي سفيد در جلوي سرم كاشت . هربار از او دور ميشدم ، چه جسماني ، چه رواني جلوي سرم مويي سپيد ميشد . من  قاره پيمودم تا فراموشش كنم . عشق ،و دلدادگي از سرخودشيفتگيست . داستاني درون خودت اتفاق مي افتد و از بيرون هيچ هيچ هيچ راهي به درونت باز نمي شود . عشق تو را باكره مي كند . 

سارک...
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:16

 اینجا کی برداش فارسی نداره و دارم جون می کنم و می نویسم!

سارک...
ما را در سایت سارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fataka بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:16